این شش ماه دوره آموزشی که حالا در هفته سومش هستم واقعاً سختترین دوره آموزشی ای بوده که تا حالا دیدم!
تا حالا چند نفر تلفات داشتیم و استعفا دادند. منم نمیدونم با این شرایطم بتونم تا آخر ادامه بدم یا نه!
هر شب تا ساعت یک الی دو شب روی اساینمنت ها کار کنی، بعدش هم صبح زود بری سر کار! تا ساعت 5
شش میرسم خونه و تا خستگی رفع میشه و حدود یک ساعت کارهای خونه مثل لباس و ظرف و مرتب کردن. هفت و نیم یا هشت شروع به کار میکنم تا ساعت دو! این وسط هم یه غذای آماده! و خدا رو شکر رمضان هست و میرم مسجد نزدیک خونه افطاری رو میزنم و میام.
یعنی فشار حداکثری ها!
اثراتش رو بعد از چند هفته دارم میبینم! وزنم داره زیاد میشه! چون هیچ تحرکی ندارم و مدام پشت کامپیوترم هستم.اعصاب درست و حسابی ندارم. مدام همه چیز رو فراموش میکنم! درد کمر هم حالا اضافه شده! سر کار هم که دیگه شهره عام و خاص شدم با این چهره خسته و خواب آلودم! رئیسم میگه حیف که بهت نیاز داریم اینجا وگرنه با این دیر اومدنت و سر کار خوابیدنت خیلی وقت پیش اخراج شده بودی! منم کم نمیارم و بهش میگم شما به جای این حرفها به فکر اضافه حقوق من باش! ولی میدونم این رئیس خیلی منو دوست داره. سر میز کارش فقط لوگوی اسم من هست.
با خودم و زمین و زمان دعوا دارم! حتی شبها تو خواب!
فقط یاد خاطرات گذشته مثل همین پارسال این موقعها کمی آرومم میکنه که چقدر خوش بودم و خرم دل و انشالله بعد از این سختی ها این بار بهتر از همیشه خواهد شد!
درباره این سایت