دیروز هنگامی که سر کار بودم مصاحبه آقای عراقچی را در مورد ت دولت ایران درباره مهاجرین افغانستانی را دیدم. شاید بتونم بگم تک تک جملات و آمارهایی که ایشان میداد حتی از نظر منطقی هم قابل باور نبود و قابل بحث. ثانیه ثانیه حرفهاش واقعیت نداشت چون همه اون آمارها رو من به نوعی از نزدیک احساس کرده بودم. یک احساس و درد کهنه از صحبتهای ایشان برام تازه شد. مدتی بود که با دوستان ایرانی ام اینجا و در فضای مجازی رابطه خیلی خوبی دارم و آنها و من همیشه احساس میکردیم که یکی هستیم و ایرانی و افغانستانی ندارد و در حقیقت خودم را تا حدی ایرانی میدانستم چون تمام خصوصیات و فرهنگهای ایرانی ها رو داشتم ولی حالا خیلی احساس بدی پیدا کردم و این جور موقع هاست که گاهی با خودم فکر میکنم من نباید هیچ وقت به خودم تلقین کنم که حتی یک درصد هم ایرانی هستم! برای اینکه از نظر آنها نیستم و نخواهم بود. من یک بیگانه هستم و این برخورد با بیگانه ها کاملاً هم معقول و منطقی است. 


احساس حسادتم وقتی عود میکنه که یک جوان چینی 19 ساله را که حدود شش سال است وارد کشور جدیدی شده را میبینم و وقتی ازش میپرسم که اهل کجایی؟ با همان لهجه مخصوص چینی ها که به زحمت میشد فهمید چی میگه میگه اهل همینجام من شش سال است که اینجام و حالا دیگه شهروند این کشور هستم!

در حالیکه بچه های افغانستانی که متولد ایران هستند و هرگز کشور افغانستان را ندیده اند حالا بزرگ شده اند ازدواج کردند و بچه های آنها دومین نسلی هستند که هیچ وقت افغانستان را ندیده اند ولی هنوزهم شهروند ایرانی محسوب نمیشوند! 


یک بخش سخنان ایشان خوب هم بود ایکاش مرزها را باز بگذارند و اجازه بدهند که این مهاجرینی که هرگز به عنوان شهروند شناخته نشدند از این کشور خارج بشوند و بروند. 

خدایا، چقدر خوب میشد الان پدر و مادر و خواهر و برادرانم پیش خودم و خارج از ایران میبودند. 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موسیقی کره ای کوچه های آبی احساس خبر های اقتصادی قیمت طلا Wayne عصر زیبایی بلاگی برای سن فایل تاريخ ايران داوود موزیک Amanda فروشگاه پارسیان